تاریخچه ی این تفکر که انسان دارای توانایی ذهنی قابل اندازه گیری است ، حداقل به کتاب فرانسیس گالتون در سال ۱۸۶۹ با عنوان « نبوغ ارثی » برمی گردد . این نظریه سرآغاز نظریه ی روان سنجی جدید در ارتباط با توانایی های ذهنی بود . بعد از ایشان متخصصان زیادی به این عرصه وارد شدند و موجبات پیشرفتهای فراوانی را فراهم آوردند . ازآن جمله می توان به استنفورد بینه، سیمون، ترمن، مریل، وکسلر، هب، ترستون و استرنبرگ اشاره کرد .
تئوری هوش های چندگانه یک تئوری آموزشی است . در ابتدا ، این تئوری توسط روان شناسان معروف هاوارد گاردنر که هوش های مختلفی را در انسان تشریح نمود ، مطرح گردید گاردنر در ابتدا هفت نوع هوش را در انسان متصور می شد که عبارت بودند از : ۱- هوش زبانی، ۲- هوش منطقی-ریاضی، ۳- هوش فضایی، ۴- هوش جنبشی-حرکتی، ۵- هوش موسیقیایی، ۶- هوش میان فردی، ۷- هوش بین فردی.
درسال۱۹۹۹ هشتمین هوش را هم تحت عنوان هوش طبیعت گرایی به این مجموعه اضافه نمود و در ادامه ی تحقیقات خود متوجه هوش دیگری به نام وجود شناسی گردید.(Garnder, 1983)
گاردنر، اشاره می کند که هر فردی سطوح متفاوتی از این هوش های مختلف را از خود بروز می دهد . بنابر این می توان گفت که هر فردی دارای یک ساختار شناختی منحصر به فرد و بی همتا می باشد . این تئوری ابتدا در سال ۱۹۸۳ در کتاب گاردنر تحت عنوان « چارچوب های ذهن ، تئوری هوش های چند گانه » مطرح گردید و سپس در طی سالهای بعد مورد بازبینی قرار گرفت .
این تئوری در زمینه ی مباحثی درمورد مفهوم هوش مطرح شده بود و مباحثی از این قبیل که آیا روش هایی که ادعای اندازه گیری هوش را دارند واقعاْ علمی می باشند ؟را شامل می شود.
گاردنر استدلال می کند که تعاریف سنتی از هوش ، به اندازه ی کافی توانایی های مختلف انسان را در بر نمی گیرد . از نظر گاردنر دانش آموزی که به راحتی ودر سریع ترین زمان ، جدول ضرب را یاد می گیرد، الزاماْ، خیلی باهوش تر از دانش آموزی که در تلاش برای یادگیری جدول ضرب می باشد ، نیست . این دانش آموز دوم ممکن است در سایر انواع هوش ها ، قوی تر از دانش آموز اولی باشد و بنابراین ممکن است موضوعات مختلف آموزشی را از طریق رویکردهای متفاوت دیگر ، بهتر هم یاد بگیرد و ممکن است در حوزه ای به غیر از ریاضیات بهتر از او هم عمل کند .
این تئوری اظهار می کند که به جای تاکید بر برنامه ی درسی یکسان و یکنواخت، مدارس بایستی بر آموزش فرد – محور با برنامه ی درسی که در خور حال هر یک از دانش آموزان می باشد ، تاکید داشته باشد . این مساله باعث می شود که دانش آموزان در آن حوزه هایی که ضعیف هستند ،پیشرفت چشم گیری داشته باشند .
گاردنر مفهوم هوش های چند گانه را بر اساس برخی معیارها و مسائل که با آنها مواجه بود ، مشخص نمود که عبارت است از :
۱- مطالعه ی موردی افرادی که توانایی و استعدادهای غیر معمول در حوزه های معین از خود بروز می دادند .( همچون تعلیم و تربیت کودک، دانشمندان ابله ، نابغه ی خرد سال و سایر افراد استثنائی )
۲- شواهد و مدارک عصب شناسی که بر اثر ضایعات مغزی در برخی از نواحی مغز ، برخی از توانایی های افراد مختل گردید .
۳- سوابق تکاملی و تحولی افراد
۴- مطالعات روان سنجی
۵- حمایت از تکالیف روان شناسی تجربی
۶- قابلیت ذخیره سازی و رمز گذاری در نظام علائم (Gardner, 1993)
تئوری گاردنر، مورد توجه اغلب متخصصان تعلیم و تربیت در خلال بیست سال گذشته قرار گرفته است، مدارس زیادی هستند که از تئوری هوش های چند گانه در برنامه ی درسی خود استفاده می کنند و همچنین بسیاری از معلمان هستند که از این تئوری در روش های تدریس خود بهره ی فراوانی برده اند . در این قسمت به توضیح هر کدام از این هوش ها می پردازیم .
این هوش با حرکت و انجام فعالیت های عملی سر و کار دارد . این هوش یعنی توانایی کنترل ماهرانه ی بدن و استفاده از اشیاء .کسانی که در این هوش قوی هستند، درک خوبی از حس تعادل و هماهنگی دست وچشم دارند .در این طبقه معمولاّ افراد در فعالیت های فیزیکی همچون ورزش مهارت پیدا می کنند و اغلب فعالیت هایی را ترجیح می دهند که توام با حرکات جسمی و فیزیکی باشد . آنان احتمالاْ به بازیگری و ایفای نقش علاقه ی خاصی خواهند داشت . افرادی که در این هوش قوی هستند ، معمولاْ از طریق فعالیت های جسمی ، در قیاس با فعالیت های خواندن و گوش دادن و... بهتر یاد می گیرند . آنان امور مختلف را از طریق فعالیت های بدن به خاطر می آورند و علاقه ای به یاد آوری آن مطالب از طریق لغات و اصطلاحات ،(حافظه ی کلامی ) و تصاویر ( حافظه ی دیداری ) ندارند . این هوش نیازمند مهارت های خاصی برای آماده شدن جهت انجام فعالیت های حرکتی ، همچون آن مهارت هایی که برای ورزش، جراحی، هنر پیشگی، مهندسی کامپیوتر و ... لازم است ، می باشد .
افرادی که در این طبقه قرار دارند معمولاْ شغل های زیر را ترجیح می دهند :
ورزشکار حرفه ای، بازیگر، جراح، کمدیان، نظامی، صنعت گری، معلم تربیت بدنی و... (Gardner, 1983)
هوش منطقی ریاضی یعنی توانایی استفاده از استدلال،منطق و اعداد.این هوش بااستدلال های منطقی ، استقرایی، انتزاعی، استنباطی و اعداد سر وکار دارد.
طبق تئوری گاردنر افرادی که در این هوش قوی هستند به طور طبیعی در ریاضیات ، شطرنج ، برنامه ریزی کامپیرتر و سایر فعالیت های منطقی و عددی بهتر از سایرین عمل می کنند. اما در عین حال بسیاری از تعاریف سنتی هوش تاکید کمتری بر توانایی در حل مسائل ریاضیات و قابلیت های استدلال ، باز شناسی الگوهای انتزاعی ، تفکر ، بررسی عملی ، و توانایی حل مسائل پیچیده داشته اند.
آنهایی که به طور خودکار با این هوش و با مهارت در ریاضیات قرین هستند،با این استدلال که توانایی منطقی، به شدت با توانایی زبانی مرتبط می باشد نه توانایی ریاضیات،این هوش را مورد انتقاد قرارداده اند.
افرادی که در این هوش قوی هستند دارای این مهارت ها می باشند :
حل مساله ، طبقه بندی اطلاعات ، کار کردن با مفاهیم انتزاعی ، توانایی استدلال کردن ، انجام محاسبات پیچیده ی ریاضیات و کار کردن با شکل های هندسی .
افرادی که در این هوش قوی هستند این شغل ها را ترجیح می دهند :
دانشمند، ریاضی دان، مهندس و حسابدار.
هوش موسیقیایی یعنی توانایی درک و تولید موسیقی . این هوش با آهنگ ، موسیقی و گوش دادن به آن سر وکار دارد . آنهایی که دارا ی سطح بالایی از هوش موسیقیایی می باشند ، حساسیت زیادی به اصوات ، ریتم ها ، نت ها و موسیقی از خود نشان می دهند . آنها به طور معمول قادر به آواز خواندن ، نواختن ابزار آلات موسیقی و ساخت موسیقی می باشند .
از آنجا که مولفه های شنیداری بسیار قوی در ارتباط با این هوش وجود دارد ، آنهایی که در این هوش قوی می باشند می توانند از طریق سخنرانی، مطالب و موضوعات مختلف را بهتر یاد بگیرند . بعلاوه آنها اغلب از آهنگ ها و ریتم ها برای یادگیری و به یاد سپاری استفاده می کنند و با نواختن موسیقی هم می توانند به این هدف مهم نائل آیند .
مهارت های این افراد شامل :
آواز خواندن ، نواختن ابزار آلات موسیقی ، تشخیص الگوهای آهنگین ، آهنگ سازی ، به یاد آوردن ملودی ها و درک ساختار و ریتم موسیقی می باشد .
این گونه افراد این شغل ها را ترجیح می دهند :
موسیقی دان ، خواننده ، آهنگ ساز ، رهبر ارکستر (Gardner, 1983)
این هوش شامل تعامل با سایر افراد می شود . افرادی که در این طبقه قرار می گیرند ، معمولاْ افرادی برون گرا می باشند و به واسطه ی میزان حساسیت به حالات، احساسات، خلق و خو و انگیزه های سایر افراد در این گروه طبقه بندی می شوند . هوش بین فردی یعنی توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران و فهم آنها . کسانی که در این هوش قوی می باشند سعی می کنند مسائل را از نقطه نظر دیگران نظاره کنند تا در یابند آنان چگونه می اندیشند و احساس می کنند . آنان معمولاْ توانایی خارق العاده ای در درک احساسات مقاصد و انگیزه های سایر افراد دارند . آنها مهمولاْ از مهارت های کلامی و غیر کلامی به خاطر ارتباط برقرار کردن با دیگران استفاده می کنند . این افراد به طور موثری با دیگران تعامل داشته و با آنها همدردی می کنند . این گونه افراد از طریق فعالیت کردن با دیگران ، مطالب و موضوعات مختلف را بهتر وسریع تر یاد می گیرند و اغلب از بحث و گفتگو لذت می برند .
مهارت های آنان شامل موارد زیر می شود :
دیدن مسائل از نقطه نظر دیگران ، گوش کردن، همدلی ، درک خلق و خو و احساسات دیگران ، مشورت ،همکاری با گروه ، ایجاد ارتباط موثر با دیگران ، اعتماد سازی و حل وفصل آرام مشکلات و درگیری ها .
افرادی که در این هوش قوی می باشند معمولاْ این گونه شغل ها را ترجیح می دهند :
سیاست مدار ، مدیر ، معلم ، فعالان اجتماعی ، دیپلمات ، مشاور ، فروشنده ، مدیر روابط عمومی و تاجر. (همان منبع )
این هوش یعنی توانایی درک خود ، و آگاه بودن از حالات درونی خود . در واقع این هوش با فعالیت های درون گرایانه و خود بازتابی سر وکار دارد . آنهایی که در این هوش قوی هستند ، نوعاْ افرادی درون گرا می باشند وترجیح می دهند که به تنهایی به فعالیت بپردازند . آنها اغلب خود آگاهی بالایی دارند و برای فهم احساسات ، عواطف ، اهداف و انگیزه های خود ، قابلیت بالایی دارند . این گونه افراد اغلب علاقه ی زیادی به مطالعات و جستجوهای تفکر محور ، همچون فلسفه دارند . زمانی که به این افراد اجازه داده شود تا روی موضوع خود تمرکز داشته باشند ، آن مطلب را بهتر می آموزند .
مهارت های این افراد شامل :
تشخیص نقاط قوت و ضعف خود ، درک و بررسی خود ، آگاهی از احساسات درونی ، تمایلات و رویاها ، ارزیابی الگوهای فکری خود ، با خود استدلال و فکر کردن ، درک نقش خود در روابط با دیگران می باشد .
افرادی که در این هوش قوی می باشندترجیح می دهند این شغل ها را انتخاب کنند :
فیلسوف ، روان شناس، پژوهشگر ، نظریه پرداز ، متخصص الهیات ، نویسنده .
این هوش با طبیعت و ارتباط دادن اطلاعات به محیط طبیعی یک شخص سر و کار دارد . این هوش هشتمین هوشی است که از طرف گاردنر در سال ۱۹۹۶ مطرح گردید . گفته می شود افرادی که در این هوش قوی هستند ، حساسیت بالایی به طبیعت و محیطی که در آن هستند ، دارند . توانایی رشد و پرورش گونه های مختلف جانوری و گیاهی ، آرامش داشتن در مراقبت و اهلی کردن حیوانات از ویژگی های این افراد می باشد . همچنین آنها ممکن است قادر به تشخیص تغییرات آب و هوا و سایر عملکردهای مشابه در محیط پیرامون خود باشند . علاوه براین آنان در طبقه بندی گونه های مختلف زیست محیطی مهارت بالایی دارند .افرادی که در این هوش قوی می باشند زمانی که موضوع یا مطلب شامل جمع آوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل از طبیعت و دارای ارتباطی نزدیک با اموری که در طبیعت مهم و برجسته هستند باشد ، بهتر آن مطالب را یاد می گیرند .
آنان اغلب از مطالب ناآشنا یا مطالبی که در ارتباطی کم، یا اصلاْ ارتباطی با طبیعت ندارند ، لذت نمی برند، لذا توصیه می شود که یاد گیرندگان طبیعت گرا بایستی بیرون از کلاس درس و حتی المقدور در دل طبیعت مطالب را یاد بگیرند .(Gardner, 1996)
این نوع هوش اشاره به توانایی استفاده از کلمات و زبان دارد . هوش کلامی – زبانی با مسائلی از قبیل فعالیت با لغات و اصطلاحات ، صحبت کردن و نوشتن سرو کار دارد .
افرادی که در این هوش قوی هستند ، مهارت های شنیداری تکامل یافته ای دارند و معمولاْ سخنوران برجسته ای هستند . به طور نمونه این افراد ، در مهارت خواندن ، نوشتن ، داستان گوئی و به خاطر سپردن لغات و اصطلاحات عملکرد خوبی دارند .آنان از طریق خواندن ، نوشتن ، یادداشت برداری ، گوش کردن به سخنرانی ها و بحث و گفتگو مطالب را بهتر و سریع تر می آموزند . همچنین این گونه افراد به راحتی سایر زبان ها را نیز می توانند یاد بگیرند و دارای حافظه ی کلامی نسبتاْ خوبی میباشند .
مهارت های این افراد شامل :
گوش دادن ، حرف زدن ، قصه گویی ، توضیح دادن ، تدریس ، استفاده از طنز ، درک قالب و معنی کلمات ، یادآوری اطلاعات و تحلیل و کاربرد زبان می شود .
افرادی که در این هوش قوی هستند معمولاْ این شغل ها را ترجیح می دهند :
سیاست مدار ، نویسنده ، فیلسوف ، وکیل ، معلم ، مترجم و روزنامه نگار .
این نوع هوش اشاره به توانایی استفاده از کلمات و زبان دارد . هوش کلامی – زبانی با مسائلی از قبیل فعالیت با لغات و اصطلاحات ، صحبت کردن و نوشتن سرو کار دارد .
افرادی که در این هوش قوی هستند ، مهارت های شنیداری تکامل یافته ای دارند و معمولاْ سخنوران برجسته ای هستند . به طور نمونه این افراد ، در مهارت خواندن ، نوشتن ، داستان گوئی و به خاطر سپردن لغات و اصطلاحات عملکرد خوبی دارند .آنان از طریق خواندن ، نوشتن ، یادداشت برداری ، گوش کردن به سخنرانی ها و بحث و گفتگو مطالب را بهتر و سریع تر می آموزند . همچنین این گونه افراد به راحتی سایر زبان ها را نیز می توانند یاد بگیرند و دارای حافظه ی کلامی نسبتاْ خوبی میباشند .
مهارت های این افراد شامل :
گوش دادن ، حرف زدن ، قصه گویی ، توضیح دادن ، تدریس ، استفاده از طنز ، درک قالب و معنی کلمات ، یادآوری اطلاعات و تحلیل و کاربرد زبان می شود .
افرادی که در این هوش قوی هستند معمولاْ این شغل ها را ترجیح می دهند :
سیاست مدار ، نویسنده ، فیلسوف ، وکیل ، معلم ، مترجم و روزنامه نگار .
هوش معنوی (SQ) این هوش برخلاف هوش عقلانی که کامپیوترها هم از آن بهره مندند و نیز هوش عاطفی که در برخی از پستانداران رده بالا دیده میشود، خاص انسان است. زوهار و مارشال هوش معنوی را یک بعد جدید از هوش انسانی معرفی کردند و به نظر آنها هوشنهایی است و برای حل مسائل مفهومی و ارزشی استفاده میشود. هوش معنوی زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها اعتقاد و باور داریم. سوالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمده ایم، به کجا میرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی است.
این هوش برای کارکرد اثربخش هوش عقلانی و هوش عاطفی ضرورت دارد. در واقع هوش عقلانی دروازه ورود فرد برای کسب موفقیت در رشته تحصیلی مورد علاقه اش است، اما آنچه او را در زمره بهترینها در شغل و حرفه او قرار میدهد، هوش عاطفی است.
بهره مندی از حداقل هوش عاطفی آغاز راه سفر به سوی معنویت، خودآگاهی و هوش معنوی است که خود موجب تقویت هوش عاطفی میشود. از طرف دیگر هوش عاطفی نیز میتواند در رشد و ارتقای هوش معنوی موثر باشد. دو هوش عاطفی و هوش معنوی تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند. رشد و توسعه هر یک باعث پرورش و توسعه دیگری میشود.